1_ میگفت:《 گفتم گناه دارن اومدن مسافرت که مثلا تفریح کنن ولی اینجوری آواره شدن، زن و بچهام رو فرستادم خونهی پدر زنم و خودم رفتم چند نفر از کنار ساحل پیدا کردم اوردم خونه، بهشون گفتم همینجا استراحت کنید و نگران نباشید، سه روز موندن و من هر سه وعده صبحانه، ناهار، شام براشون آماده میکردم و کلی عزت و احترام براشون گذاشتم، صبح روز چهارم بلند شدم و رفتم نونوایی نون گرفتم ، بعدش هم آش خریدم و برگشتم خونه، درِ حیاط که رسیدم دیدم از توی پارکینگ صدا میاد، انگار یکی نشسته بود توی ماشین و داشت با تلفن حرف میزد، همون کنار در ایستادم و صداشون رو شنیدم که میگفت "بابا این یارو نمیدونم چشه، خره انگار، سه روزه ما اینجایم پذیرایی کامل، زن و بچهاش هم فرستاده جایی به ما میگه هر چی میخواید بمونید! شما کجایید؟ بابا ول کنید بیاید اینجا، سه روز موندیم سه روز دیگه هم میمونیم و بعدش میزنیم میریم." اینها رو که شنیدم کارد میزدی خونم در نمیاومد، رفتم در ماشین رو باز کردم و گفتم "من خرم؟ خر جد و ابادته مردتیکه، منو بگو گفتم شماها مسافرید گناه دارید ، یالا بلند شین گمشین برین هر جهنمی که بودید" سرِ صبحی گشنه که بیرونشون کردم هیچی، ۸۰۰ تومن هم که این سه روز خرجشون کرده بودم ازشون گرفتم گفتم حالا برید تعریف کنید بگید خر کیه!》
2_ گفت: 《بابا مردم ما معلوم نیست چشون شده! اون روز یکی از مغازهدارها یه خانواده رو با خودش برداشته برده خونه،انگار طرف بهش گفته بوده که کارتش گم شده و چون به اسم خودش نیست نمیتونه بره دوباره کارت بگیره و خلاصه پول نداره، اینم بر میداره با خودش میبردشون خونه، یه هفته نگهشون میداره بعد هم وقتی طرف میخواسته بره . (چون همشهریشون داریم تو بیان، نمیگم کجایی بودن) سه میلیون هم دستی میده بهشون و برمیدارن میرن، هیچی هم ضمانتی ازشون نمیگیره، الان طرف چند روزه برداشته رفته تلفنش رو هم خاموش کرده؛ نه آدرسی، نه مدرکی هیچی هم ازشون نداره. یعنی هرگاه نگاش میکنم اعصابم خرد میشه که اخه مرد حسابی تو عقل نداری مگه؟ رو چه حسابی همینطوری اینا رو بردی خونهات؟ حالا بردی چرا پول دادی بهشون اخه؟》
+ هر دو خاطره مربوط به تعطیلات عید نوروز و همهمهی بارندگی و اعلام سیل برای استانها از جمله استان ما بود!
++ اشتباه نکنید! این مردمِ من [یا آدمهای شبیهشون] احمق نیستن، فقط گاهی سادهان و زیادی مهربون.
درباره این سایت