۱) فکر می‌کنم من تنها دانشجویی باشم که آرزو می‌کنم بین‌التعطیلین این هفته تعطیل نشه! چون واقعا نمی‌دونم باید ۸_۹ روز رو تو اتاقِ کوچیک و دلگیرِ خوابگاه یاس چطوری بگذرونم!

شاید بپرسید که "خب چرا نمیری خونه‌تون؟" راستش رو بخواید تازه و البته کم‌کم دارم به ۱۴۰۰ کیلومتر دور بودن از خونه عادت می‌کنم، تازه دارم تمرین می‌کنم که چطوری موقع صحبت و البته بعد از صحبت کردن با مادرم گریه نکنم و بغض نشسته تو گلوم رو قورت بدم! تازه دارم یاد می‌گیرم که چطوری با صدای گریه‌های برادرزاده‌ی یک‌سال و سه ماهه‌ام و شیرین زبونی‌های خواهر ۹ ساله‌اش از پشت تلفن قلبم رو بگیرم تا از سینه در نره ، چطوری موقع جمع شدن خانواده بخاطر جای خالیم کمتر اشک بریزم.

می‌دونم که برگشتن به خونه در حالی که هنوز تو مرحله‌ی مقدماتی این آموزش‌ها هستم یعنی شروع دوباره از صفر یا حتی زیرِ صفر! پس ترجیح میدم کلاس‌هام برقرار باشه یا اینکه یک هفته رو همین کنج تختم با چندتا رمان و کتابِ زبان سر کنم! 

پ‌ن: بین خودمون باشه ، هنوز نتونستم به صدای گریه‌های بابا پشت تلفن عادت کنم، نمیدونم چقدر طول می‌کشه .


۲) با الی رفتیم کافی‌نت و من خوشحالم بودم که بعد از تلاش‌های بسیاری تونستم فرم سلامتم رو ویرایش کنم، پسره به محض اینکه منو دید گفت "بالاخره درست شد؟" گفتم اره، زنگ زدم خونه برام درست کردن (یه جوری گفتم که قشنگ متوجه بشه که بلد نیست و باید یه حرکتی بزنه برای یادگیری)، بعد از تلاش بسیار برای باز کردن ایمیلم (که بعد متوجه شدم ادرس و پسورد ایمیلم رو به‌جای اینکه تو یاهو بزنه تو سایت دانشگاه میزنه و بعد هم حق به جانب بهم میگه خب زودتر می‌گفتید تو ایمیلتون ذخیره کردید!!) متوجه شدیم که فقط فرم سلامت جسمم پر شده و سلامت روان مونده، قرار شد برام پر کنه، الی میگه :

_ اون روز خانم الف می‌گفت خودتون پر کنید، یکی از بچه‌ها پر کرده بود و مشکل روانی براش تشخیص داده بودن!

_ یعنی دختره مشکل روانی داشت؟

_نه، کافی‌نتیه براش اینجوری زده بود، شاید این .

_ یعنی شاید این روانیه؟! 

یه نگاهی بهم کردیم و خندیدیم، فکر کردیم پسره متوجه نشده، بهش گفتم اگه میشه سئوالات رو بخونید بدونم چیه بعدا مشکلی پیش نیاد، خندید و گفت"نه خیالتون راحت باشه" و از خنده‌ی ته حرفش معلوم شد ابروی من و الی رفته و پسره متوجه شده! :)))

 دو دقیقه بعد گفت حالا بخونم براتون؟ گفتم اره، حالا سئوال چی بود؟ ایا شما در انجام تمرینات و کارهای خود تنبلی می‌کنید؟ گفتم نه اقا نمیخواد بخونی خودت بزن اینا رو :|

تهش هم که می‌خواستم بیام بهش توضیح دادم که چطوری درستش کردن برام بلکه تجربه بشه براش چون تقریبا همه تو ایمیل و ویرایش مشکل داشتن! 


۳) از بس پیش این پسره رفتم که دیگه قشنگ منو می‌بینه میشناسه که هیچ تمام اطلاعات شخصیم رو هم داره، نصف اطلاعات رو امروز که می‌پرسید خودش بلد بود و میگفت همین دیگه؟! اون وقت یه ایدی تلگرام ازش خواستم(خودش گفته بود می‌تونید بفرستید رو تلگرامم) تا فرم رو براش بفرستم و پرینت بگیره برام ، دوستش یه جوری نگام کرد که می‌خواستم خودکارم رو تو چشمش کنم، یکی نیست بگه اخه نقطه‌چین من ۴ روز میام این نتونسته یه فرم برام ویرایش کنه، ایمیل و پسوردش رو تو سامانه‌ی سجاد(همین بود دیگه؟) میزنه، بعد من چشمم این رو گرفته باشه که دنبال آیدیش باشم اخه؟! خدایا اینا چی بود خلق کردی وجدانی؟!:||


۴) ملت تو فکر پاس کردن مبانی و ریاضیاتن من میگم اگه من از کلاس‌های زبان جون سالم به در ببرم بقیه‌اش رو خدا کریمه! چرا این درس انقدر نچسب و فراره اخه؟:|


۵) فکر کنم کلاس مورد علاقه‌ی این ترمم رو پیدا کردم ،فیزیک! درسته که فقط یه جلسه سرکلاس رفتیم و درسته که من فرمول‌ها و محاسبات را تا خودم نخونم و روی برگه حل نکنم تقریبا متوجه نمیشم ولی انقدر مسائل حاشیه‌ای فیزیک مثل تلپاتی و سفر زمان و این چیزها جذاب بود برام که تمام مدت کلاس تو ذهنم می‌گفتم خوش به حال چارلی که داره چنین چیزهای جذابی رو مفصل یاد می‌گیره :)


پ‌ن۱ : خیلی وقت بود از این پست‌ها ننوشته بودم فکر کنم :)

پ‌ن۲ : یه عالمه مطلب پیش‌نویس دارم که هر کدوم رو موقع ویرایش با جمله‌ی "خب که چی؟" لغو ارسال میزنم، کم‌کم داره همین نوشتن ساده تو وب برام غریب میشه،بخاطر همین این پست رو ویرایش نکردم :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فعالیت های شورای دانش اموزی مدرسه فاطمه زهرا (س) معرفی شهربازی ها و اماکن تفریحی ایران مشاعره - شعر با حرف - تک بیت ها مجله دلتا توسعه دیدگاه های مهندسی عمران-مهندسی معماری و مدیریت پروژه و ساخت بلاگ آموزش انگلیسی مدرسه اندیشه ( تیم تیچ ) saybun معرفی پرژکتور بنکیو محصولات اینترنتی پری