نشسته‌ام روی تخت و یلدای محمد معتمدی می‌شنوم، دلم تنگ خانه است و اضطراب درس‌ها هر آن به سرم هجوم می‌آورد، فیزیک را دیشب خوانده اما از پس تمریناتش بر نیامده بودم، ریاضی‌ام مانده، هر شب الگوریتم‌های مبانی را  تمرین می‌کنیم ، زبان هم ‌‌‌که .
از آن طرف هر کس که تماس می‌گیرد منتظر معدل الف است و مدام تکرار می‌کند که می‌توانی!
خسته‌ام، از نفهمیدن درس‌ها خسته‌ام و حس نرمال نبودن عجیب بهم فشار آورده است.
دلم یک‌هم‌پا می‌خواهد، یکی که در این سرمای شبانه‌ی زمستان هم‌قدمم باشد، برایم شعر بخواند، برایش شعر بخوانم، سلیقه‌ی موسیقی‌ام را بشناسد و برایم آواز بخواند، ساز بزند، از همان‌هایی که در سرمای زمستان تنت را گرم می‌کند‌، با هم از دلتنگی و باران و شب و پاییز و زمستانِ زیبا بگوییم، بیخیال درس‌ و ترس افتادن و نگرانی‌های روتینم شده و در حجم بودنش حل شوم، این روزها در این تنهایی دلم فقط یک‌نفر می‌خواهد که هم‌قدمم شود، یک نفر که کنارش خودم باشم ، یک نفر که ترس تنهایی و نیمه‌شب را از یادم ببرد، یک نفر که فقط هم‌پای شب‌های پاییز و زمستانم باشد ‌. 

+ هوا سرد است، انقدر سرد که نفس‌هایم بخار می‌شود، گاه‌گاهی هم نم بارانی می‌زند، دلم قدم زدن می‌خواهد، یخ کردن و لذت بردن از هوایی که مویرگ‌هایم در آن جان دوباره می‌یابند، اما اینجا همه در خودشان مچاله شده‌اند، سردشان است و به زمستان زود هنگام لعنت می‌فرستند، حس غربت می‌کنم؛ جایی که زمستان غریب است حس غربت می‌کنم .

++ از شما چه خبر؟ :)

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین کپشن اینستاگرام مشهد وکیل گردشگریـ panasonic24 لذیذ عشقکده هم کلاسي وبلاگ فروشگاه کولر گازی هیوندای دوستت دارم ومی دانم دوستم داری اما ای کاش... حفاظ سرنیزه رو دیواری مهتاب گردان